سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روا نشدن حاجت ، آسانتر ، تا آن را از نا اهل خواستن . [نهج البلاغه]

پاییز 1386 - درد و دل های من و نی نی
نویسنده :  پریسا

سلام
این روزا حالم یه جوریه!! حال و هوای غریبی دارم. حتی خودمم نمیدونم دلم چشه!! نه زمینی ام و نه آسمونی! نمیخوام هیچ جا باشم. نه خواسته ی زمینی دارم و نه آرزوی آسمونی. نمیدونم کدوم یک از شما تا حالا این حس رو تجربه کردین!! میتونین کمکم کنین؟!!!


شنبه 86/9/24 ساعت 7:23 عصر
نویسنده :  پریسا

حسِ غریبی است دوست داشتن . و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستِ‌مان دارد .. ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش می‌گیریم . هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم‌تر . تقصیر از ما نیست ؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه اینگونه به گوشِ‌مان خوانده شده‌اند . تصویرِ مجنونِ بیدل و فرهادِ کوه کن نقش‌هایِ آشنایِ ذهنِ ماست . و داستانِ حسرتِ به دل ماندن زُلیخا به پند و اندرز ، آویزهء گوشِ‌مان شده‌است . یکدیگر را می‌آزاریم

یاد گرفته‌ایم که معشوق هر چه غدارتر ، عاشق شیداترست . و عاشق هر چه خوارتر شود ، عشق افسانهء ماندگارتری خواهد شد . به شهوتِ تجربهء عشقی سوزان ، آتشی به پا می‌کنیم و عاشق را در خرمنِ نامهربانی و بی‌اعتنایی به مسلخِ جنونِ عشق می‌فرستیم .

چه باک ؟! هر چه بیشتر بسوزد ، خوشتر شعله هایِ سرکشِ آتش سر مستِ مان می‌کند . عیشِ مان مدام و حالِ‌مان به کام : وای چه خواستنی ام من...! هر چه زجرش می‌دهم ‌، خم به ابرو نمی آورد ! هر چه نا مهربانم ، او پر مهرتر نگاهم می‌کند ! چه دلبرانه بیدلش کرده‌ام

مرحبا به من ، آفرین به من ...! میرانمش ، با مهرِ افزون تری بسو یِ من باز می‌گردد . خوارش می‌کنم ، او به زیباترینِ نامها می‌خواندم . بی‌وفایی می‌کنم ، صبورانه ستایشم می‌کند . به بندش می‌کشم ، پروازم می‌دهد. بیچاره ! چه بیدلانه دلبری‌ام را خریدار است... چه مظلومانه بازیچه بازیِ ظالمانه‌ام شده است. بازی می‌دهیم و به بازی می‌‌گیریم

بازی می‌کنیم و به بازی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیریم... با گامهای سُربیِ بیرحم ، از روی هیکل رنجورش رد می‌شویم و از صدای شکستنِ قلبش زیرِ پاشنه‌های آهنین‌مان سرخوشانه لذت می‌بریم... غافلانه سرخوشیم و عاجزانه ظالم ؛ و عاشق ، محکوم است به مدارا، تا بینوا را جانی و دلی هنوز ، مانده باشد... اگر جان داد ، شور عشق‌مان افسانه دیگری آفریده‌است.

اگر تاب نیاورَد ، لیاقتِ عشق‌مان را نداشته‌است. و چه خوشتر که این همه را تاب آورَد

در آن هنگام که بوته ی خار برروی زمین تنهابود خداوند گل سرخی را در کنارش رویانید آن گل در کنار ان بوته ی خار شکفت خداوند بر گشت و آن گل را از روی زمین با خود به آسمان برد اما........ آن گل دیگر هرگزنشکفت نشکفت! آری ان گل ریشه اش رادرکناران بوته ی خار جا گذاشته بود در آن هنگام خداوند گریست گریست و عشق را آفرید

 


جمعه 86/9/16 ساعت 9:36 عصر
نویسنده :  پریسا
اگه یه روزی خواستی گریه کنی منو صدا کن ، قول نمیدم بخندونمت ، اما میتونم باهات گریه کنم.
اگه یه روز حوصله حرفای کسی رو نداشتی من رو صدا کن ، قول میدم حرف نزنم ولی به حرفات گوش میدم.
ولی اگه یه روز صدام کردی و جواب ندادم ، سراغم رو بگیر چون اون لحظه حتما بهت احتیاج دارم.

پنج شنبه 86/9/15 ساعت 12:17 عصر
نویسنده :  نی نی

بازم شلام
ببخشین دیل اومدم........ آخه واسه خودم دلیل دالم.........
آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخهههههههههههه من تولدم بود

همش درگیر کارای تولدم بودم..

منو ببخشین. لاستی چن تا عکس گلفتم بعدا میذالم تو  وبلاگ...........

بای بای


سه شنبه 86/9/13 ساعت 12:25 عصر
نویسنده :  پریسا
توی قاب سرد این آینه‌ها، تصویر آدمکی، شکسته بود.
آدمک خسته و غمگین و سیاه، روبروی آینه نشسته بود.
تو چشاش، ابرای بارون زده‌ی تلخ و سیاه، رو لباش،
قصه‌ی دلتنگی تو، قصه‌ی دلتنگی ما، نشسته بود.
کی با دشنه‌های کین، کی با داس عشق و دین،
بریده ریشه‌های، این آدمک رو از زمین؟
واسه این آدمک شهر گناه، آسمون ، رنگ رهایی رو نداشت.
قفس تیره و تاریکه زمین، واسه‌ی آدمکم جایی نداشت

سه شنبه 86/9/13 ساعت 12:6 عصر
نویسنده :  پریسا
انکه می گفت دوستم دارد
عاشقی نبود که به شوق من امده باشد
رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت
صدای خش خش برگها همان اوازی بود
که من گمان می کردم
میگوید:
دوستت دارم

سه شنبه 86/9/13 ساعت 12:1 عصر
نویسنده :  پریسا

بغض نکن بهار من، بغض تو آبم می کنه
گل اشکای چشات، خورد و خرابم می کنه
بغض نکن که قلب من، تو سینه پرپر می زنه
آخه اون چشمای تو ،تموم دنیای منه


سه شنبه 86/8/29 ساعت 11:47 صبح
نویسنده :  پریسا

دلم گرفته از ادمایی که میگن دوستت دارم اما معنیشو نمیدونن،
از آدمایی که میخوان ماله اونا باشی اما خودشون ماله تو نیستن،
از اونایی که زیر بارون برات میمیرن و وقتی آفتاب میشه همه چیز یادشون میره

دیروز به رسم عاشقی خندیدم دیروز به چشمان تو دل بخشیدم امروز من و درد و دوری و تنهایی عمری ز همین حادثه می ترسیدم


سه شنبه 86/8/29 ساعت 11:41 صبح
نویسنده :  نی نی

شلام
خووفین؟ من تازه اوومدم. اشمم نی نیه. قشنگه مگه نه؟
4 شالمه. دختلم. مدرسه هم نمیلم.
از این به بعد میخوام حرفای نینی ایمو براتون بگم
خب مامانم داله صدام میکنه (نمیدونه من وبلاگ بازی میکنم.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)


من باید بلم.
بابای

نی نی
دوشنبه 86/8/28 ساعت 10:31 صبح
نویسنده :  پریسا
جلوی من قدم برندار، شاید نتونم دنبالت بیام
پشت سرم راه نرو، شاید نتونم رهرو خوبی باشم
کنارم راه بیا و دوستم باش.

یکشنبه 86/8/20 ساعت 12:34 عصر
   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شعر
شلام
???
دوباره
یه سوال
یه سوال
تولد
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
62754 :کل بازدیدها
20 :بازدید امروز
3 :بازدید دیروز
درباره خودم
پاییز 1386 - درد و دل های من و نی نی
مدیر وبلاگ : پریسا[29]
نویسندگان وبلاگ :
نی نی
نی نی (@)[3]


دلنوشته درباره دل شکسته من هر چه میخاهد دل تنگت بگو
حضور و غیاب
لوگوی خودم
پاییز 1386 - درد و دل های من و نی نی
جستجوی وبلاگ من
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان









لینک دوستان
سلطان غم
سلطان غم
اشتراک
 
فهرست موضوعی یادداشت ها
بادکنک . تولد . عشق .
آرشیو
پاییز 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
طراح قالب